برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برسام مهربان من

دومین مروارید زیبای برسام

دومین مروارید زیبای برسام کوچولو تنها در فاصله کمی بعد از جوونه زدن اولین مروارید خودنمایی کرد و ما رو بیش از پیش خوشحال و هیجان زده کرد. برسام کوچولو این روزها خیلی شیطون شده و سعی داره به کمک چهار دست و پا رفتن خودشو به همه چیز برسونه. این تلاشش واسه چهار دست و پا رفتن از هفت ماه و نیمگی شروع شد و توی هشت ماهگی هم تونست از پهلو غلت بخوره و به روی شکم بخوابه و الان انقدر توی این کار ماهر شده که تا میزارمش روی تخت یا زمین میغلته و سعی داره بشینه. حالا که دوتا از دندوناش در اومده بی تابیهاش کمتره و این مدت اذیت نبود تا ببینیم مرواریدهای بعدی قراره کی ظاهر بشن. خدا کنه دندونهای دیگه پسرکم براحتی در بیان و زیاد اذیت نشه برسام چند روزی ...
6 ارديبهشت 1394

اولین کلمه

چهارشنبه شب یعنی 19 فروردین مشغول پوشک کردن برسام بودم که یهو برسام گفت ماما  انقدر ذوق کردم که حد نداشت. سریع رفتم به مامان اینا خبر دادم و خاله مهسا هم گفت منم یکی دو روز پیش شنیدم که گفت ماما  البته چند روز قبلش هم توی خونه خودمون بودیم و من توی آشپزخونه بودم و برسام پیش بابا رضا بود که یهو بابا رضا گفت مهرناز برسام انگار گفت بابا  تو هم متوجه شدی؟! گفتم نه من که حواسم نبود ولی شایدم گفته باشه. خدایا شکرت این یکی پسرکمم داره بزرگ میشه و بالاخره زمان حرف زدن و شنیدن صدای قشنگش داره میرسه. بابا رضا همیشه میگه خیلی دوست دارم زودتر صدای برسامو بشنوم و ببینم صداش چطوریه همونطور که خیلی عجله و ذوق و شوق داشتیم که صدای رادین ...
22 فروردين 1394

مروارید خوشگل پسرکم

سه شنبه یازدهم فروردین روزی بود که اولین مروارید زیبا در دهان پسرک نازم خودنمایی کرد و  همه رو خوشحال و هیجان زده کرد  اون روز خونه مامان جون مهین بودیم. موقع غروب بود که دستم رو توی دهن برسام گذاشتم تا ببینم از دندون خبری هست یا نه؟ چون این مدت اخیر کمی اذیت بود و آب دهن میریخت. یهو دستم به یه چیز تیز برخورد کرد و دیدم بببببببببله یه مروارید خوشگل توی دهن برسام کوچولوی نازنازی جوونه زده. به مامان جون و خاله ها با صدای بلند خبر دادم و اونا هم خوشحال شدن. بابا رضا اون موقع خونه نبود. میخواستم خودم این خبر خوب رو بهش بدم اما وقتی که اومد خونه من توی آشپزخونه مشغول سرخ کردن فلافل بودم و مامان جون زودتر از من بهش خبر داده بود و بابایی ...
18 فروردين 1394

برسام و تغییرات این چند وقت اخیر

برسام کوچولوی ما از اواخر شش ماهگی خوردن ماست و زرده تخم مرغ رو شروع کرد و در هفت ماهگی کاملا اسم خودش رو شناخت و با صدا زدن اسمش و شنیدن اسم خوشگل خودش به طرف صدا بر میگرده. تا کسی صداش میزنه با اون صورت گرد و خوشگلش نگاه میکنه. وقتی کسی میخواد چیزی بده به دستش یا وقتی میخواد کاری کنه به من و بابایی نگاه میکنه تا ازمون تایید بگیره. انقدر خوشگل و ناز با اون چشمای معصومش بهمون نگاه میکنه و وقتی ما بهش میگیم آره عزیزم اشکال نداره  کارش رو انجام میده یا اون چیز رو از دست طرف مقابل میگیره به خوردنی هایی که توی دست دیگران میبینه خیلی علاقه نشون میده و حرص میخوره و با حرص و صدا در آوردن میگه منم میخوام  مخصوصا بستنی چوبی. با اینکه ...
18 فروردين 1394

اولین خرید عید برسام جوجو

سه شنبه هفته پیش بابا رضا از سرکار برگشت و خوشحال بودیم که بعد از دو هفته داریم میریم خونه خودمون. اما از شانس بد ساختمون مشکل فاضلاب پیدا کرده بود و اجبارا واسه چند روز رفتیم خونه بابا جون اسماعیل. چهارشنبه بعد از خوردن ناهار بهمراه مامان جون رفتیم خونه خاله حمیده و رادین و مامان جون موندن اونجا و برسام رو هم بردیم خونه مامان جون مهین و من و بابا رضا رفتیم بازار واسه خرید لباسای عید بچه ها. کللللللللللی لباس خوشگل و نانازی واسه دو تا وروجک خریدیم و بعدم رفتیم دنبالشون و برگشتیم خونه. این اولین عیدیه که برسام ناناز هم کنارمون هست و امسال چهارنفری پای سفره هفت سین میشینیم. پارسال عید برسام کوچولو توی شکمم بود  و امسال با خنده های شی...
17 اسفند 1393

چند اتفاق مهم در زندگی برسام کوچولوی دوست داشتنی

دوشنبه 20 بهمن بعد از شش ماه بودن با برسام مهربونم و لذت از طعم شیرین مادری و هفت ماه بودن کنار رادین شیرین زبونم بالاخره رفتم سرکار  بالاخره روز سختی که مدتها کابوسش رو داشتم رسید. از دو سه روز قبل مدام خوابهای بد و ناراحت کننده میدیدم و ناله میکردم و رادین عسلکم بیدار میشد و میگفت مامان چرا ناراحتی؟!! فداش بشم الهی که اون هم متوجه ناراحتی عمیق مامانش شده بود. اما اصلا نذاشتم رادین بفهمه که قراره برم سرکارچون نمیخواستم پسرکم ناراحت بشه و غصه بخوره. بچه ها توی خونه خودمون پیش بابا رضا موندن و خیلی خوب بود که هفته اول و دوم رفتن من به سرکار بابا رضا توی استراحت بود و میتونست کنارشون باشه و بچه ها توی خونه خودمون باشن چون توی خونه خو...
2 اسفند 1393

شش ماهگی برسام عسلی

امروز نوزدهم بهمن ماهه و برسام عزیز من شش ماهه شد. امروز شروع فصلی تازه در زندگی برسام نازنینه امروز شروع وارد شدن به دنیای خوراکیهای جدید و مزه های جدیده. هرچند برسام کوچولو امتحان کردن مزه های جدید و خوردن غذاهای کمکی رو از چهار ماه و نیمگی شروع کرد اما از امروز با خیال راحت تری میتونم بهش غذاهای کمکی بدم و بدنش آمادگی بیشتری واسه پذیرفتن غذاهای جدید رو داره. پرویروز یعنی هفدهم بهمن واسه اولین بار واسش سوپ درست کردم با گوشت ماهیچه و برنج و سیب زمینی و هویج و میکسش کردم و بهش دادم اما خوشش نیومد هنوز خیلی به خوردن غذاهای جامد علاقه نشون نمیده. اما خیلی خوشحالم که از این ببعد میتونم غذاهای جدید و خوردنیهای خوشمزه به برسام عسلی بدم. هروقت چیز...
2 اسفند 1393

عکسهای خوشگل برسام عسل

برسام چهار ماه و نیمگی بقیه عکسها در ادامه مطلب... برسام در چهار ماه و نیمگی برسام و داداش رادین خوشگله برسام و تلاشش برای گرفتن پاهاش برسام در پنج ماهگی بوسام در حال بازی با داداشی مهربونش برسام با لباس کودکی بابا رضا پنج ماهگی بوسام سرما خورده برسام پنج و نیم ماهگی برسام همین امشب بعد از یه حمام زمستانه ...
6 بهمن 1393