برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

برسام مهربان من

چند اتفاق مهم در زندگی برسام کوچولوی دوست داشتنی

1393/12/2 14:13
نویسنده : مهرناز
350 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 20 بهمن بعد از شش ماه بودن با برسام مهربونم و لذت از طعم شیرین مادری و هفت ماه بودن کنار رادین شیرین زبونم بالاخره رفتم سرکارغمگین بالاخره روز سختی که مدتها کابوسش رو داشتم رسید. از دو سه روز قبل مدام خوابهای بد و ناراحت کننده میدیدم و ناله میکردم و رادین عسلکم بیدار میشد و میگفت مامان چرا ناراحتی؟!! فداش بشم الهی که اون هم متوجه ناراحتی عمیق مامانش شده بود. اما اصلا نذاشتم رادین بفهمه که قراره برم سرکارچون نمیخواستم پسرکم ناراحت بشه و غصه بخوره. بچه ها توی خونه خودمون پیش بابا رضا موندن و خیلی خوب بود که هفته اول و دوم رفتن من به سرکار بابا رضا توی استراحت بود و میتونست کنارشون باشه و بچه ها توی خونه خودمون باشن چون توی خونه خودمون استراحت و آرامششون بیشتره. باباجون و مامان جونشون هم اومده بودن پیششون و ظهر وقتی برگشتم مامان جون عصمت هم اونجا پیششون بود. فدای دوتاشون بشم که با دیدن من اینقدر ذوق کردن. برسام که چنان واسم دست و پا میزد. خدایا چقدر سخته دوری از این دو تا گل نازم. با دیدن عکسهاشون روز کاریم رو به اتمام رسوندم و تا خونه پر کشیدم واسه دیدنشونمحبت خوشبختانه هر دوشون توی اون چندساعت بی تابی و ناآرومی نکرده بودن و بابا رضا خیلی از بچه های نازش راضی بود و گفت خیلی نگهداریشون راحت بود. خدایا شکرت. فردا هم رفتم سرکار اما به دلیل گرد و خاک بیش از حد ادارات تعطیل شد و ساعت یازده رسیدم خونه. خیلی خوشحال بودم که دارم زود برمیگردم خونه پیش نوگلهای نازنینم. وقتی رسیدم رادین عسلکم هنوز خواب بود و برسام هم بعد از بیدار شدن و شیر خوردن و کمی بازی دوباره خوابیده بود. چهارشنبه هم که تعطیل رسمی بود و پنجشنبه و جمعه هم تعطیلی خودم بود. هفته اول سرکار رفتنم خیلی خوب و راحت بود و خوشبختانه بچه های گلم با خوب بودنشون همراهیم کردن والبته کمکهای بی حد همسر عزیزم که همیشه کمکها و محبتش منو دلگرم میکنه.

پ.ن 1: برسام از روز اول تولدش همیشه جوراب به پا بود چون همیشه پاهای کوچولو و لطیفش مثل کوه یخ بودن اما 21 بهمن اولین روزی بود که اصلا جوراب پاش نکرد و این میتونه واسش یه خاطره جالب باشه که گفتم بنویسم.

پ.ن 2: 20 بهمن واسه اولین بار شیر برنج خورد. هرچند زیاد خوشش نیومد از اینکه دونه های برنج میرفت توی دهنش. روز بعدش واسش میکسش کردم کمی بیشتر از قبل خورد اما بازم زیاد دوست نداشت و این واسم خیلی ناراحت کنندست که به غذاهای جامد علاقه نداره و سر در گمم میکنه که بهش چی بدم که بخوره.

پ.ن 3: همون شب من و رادین داشتیم لیمو شیرین میخوردیم که برسام هم دهنش آب افتاد و بهش دادم. واسه اولین بار. هرچند مامانم همیشه اصرار داشت که از همون اوایل تولدش بهش لیمو شیرین بود چون قدیمیها همیشه اینکار رو میکردن اما چون مرکبات تا نه ماهگی خوب نیست تا الان بهش نداده بودم ولی خیلییییییی خوشش اومد. بعدش هم کمی پرتقال خورد البته پرتقال رو قبلا مامان جون ها و باباجونهاش بهش داده بودم بر خلاف میل منعصبانی ولی امشب خودم با میل خودم بهش دادم چون وقتی ما میخوردیم هوس میکرد خوب گناه داره پسرممممم فقط بخواد نگاه کنه و دلش آب بیفتهمحبت

پ.ن 4: چند روز پیش شانسی به برسام یه کم سیب زمین آبپز دادم. فکر نمیکردم خوشش بیاد چون از غذای سفت خوشش نمیاد اما برخلاف تصورم خیلی خوشش اومد و بالاخره یه گزینه غذایی پیدا کردمخندونک فرداش هم دوباره واسش درست کردم و با کره نرمش کردم و دوست داشت و همش رو خورد. برسام جونم ممنون که خوشت اومد عسیسسسسسسسسسمآرامبغل

 

پسندها (3)

نظرات (0)