برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

برسام مهربان من

واکسن یک سال و نیمگی

برسام ناز من یک سال و نیمه شد و بالاخره زمان زدن واکسن وحشتناک یکسال و نیمگی هم رسید. از یه طرف خوشحالم چون تا شش سالگی واکسن دیگه ای نداره و در حال حاضر این آخرین واکسن پسرمه و از طرفی هم تمام این مدت نگرانی همین واکسنو داشتم. نوزدهم روز دوشنبه بود و از رییسم مرخصی ساعتی گرفتم تا خودم هم همراه پسرم باشم توی لحظات سخت و دردناک واکسن زدن. خیلی ناراحت بودم اما بابا رضا مدام دلداریم میداد و میگفت ناراحتی نداره که برای سلامتی خودش خوبه. خلاصه رفتم خونه و بهمراه بابایی رفتیم مرکز بهداشت. رادین عسلک هم موند خونه پیش مامان جون و بابا جونش. وقتی که ما رفتیم پسرکم خواب بود. برسامم خواب بود اما وقتی بلندش کردم که ببرمش بیدار شد و توی ماشین لباساشو عوض...
2 اسفند 1394

اولین سرماخوردگی برسام

برسام کوچولوی من ۳۴ روزه بود که واسه اولین بار بیمار شد :( و مامان و باباش رو خیلی ناراحت و نگران کرد. جمعه هفته گذشته من و رادین و برسام خونه مامان جون مهین بودیم چون بابا رضا سرکار بود ما رفته بودیم اونجا. خاله مریم و بچه های گلش هم چند روزی بود که از تهران اومده بودن. رادین مامان قبل از برسام سرما خورد و بهش دارو دادن رو شروع کردم و بعدش هم خودم و برسام مریض شدیم. خلاصه هر سه تامون تموم این هفته رو مریض بودیم و دارو مصرف میکردیم. برسام شربت سرماخوردگی میخورد و رادین هم غیر از داروی سرماخوردگی شربت سفکسیم هم بخاطر عفونت انگشت شستش مصرف میکنه. این روزا بخاطر بیماری بچه هام خیلی حالم گرفته است. امیدوارم زودتر گلهای زندگیم حالشون خوب بشه تا د...
27 شهريور 1393

روز موعود

اینروزها حسابی سرمون شلوغه. از یه طرف اسباب کشی به خونه جدید و از طرفی دیگه فراهم کردن وسایل و مقدمات ورود برسام همه وقتمون رو پر کرده. من و رادین و برسام که بیشتر خونه باباجون مسیح هستیم. بابا رضا بهم اجازه نمیده دست به چیزی بزنم تا مبادا نی نی توی شکمم اذیت بشه. اما خود بابایی حسابی خسته شده. خیلی زحمت میکشه. بابا اسماعیل و مامان جون هم توی جمع کردن وسایل خونه و تمیزکردن و چیدن بهش کمک میکنن. خیلی دلم میخواست میتونستم بهش کمک کنم اما نمیتونم چون حسابی سنگین شدم. شنبه ای که گذشت یعنی ۴مرداد بهمراه بابایی واسه ویزیت رفتم. برسام خان ۳۷هفته و ۲روزش بود. خانم دکتر بلادی تاریخ سزارینم رو ۱۸همین ماه تعیین کرد. وقتی که اندازه رحمم رو اندازه گرفت گ...
8 مرداد 1393

ویزیت ماهیانه

چهارشنبه 28 خرداد بعد از ظهر نوبت ویزیت داشتم. ظهر از سرکار رفته بودم خونه مامان اینا چون مامان جون رادین مریض بود و مامانم رفته بود دنبال رادین و برده بودش خونه خودشون و منم بعد از اداره رفتم اونجا و عصری هم رفتم مطب. فشار و وزنم رو اندازه گرفت. 76.5 کیلو وزنم بود و فشارمم 11 بود. 30 هفته و 2 روز. وارد ماه هشتم شده بودم. بعد هم دراز کشیدم روی تخت و ماما صدای قلب نی نی رو گوش داد و بعد هم با دست شکمم رو معاینه کرد و گفت رشدش خوبه اما یه کمی انگار بزرگتر از 30 هفته است. خانم دکتر هم اومد و معاینم کرد و گفت آره یه کمی بزرگتره واست یه سونو مینویسم. بعداز اینکه کارم تمام شد مامان و  مهسا و رادین اومدن دنبالم و رفتیم خونه. اصلا نگران این حرف...
7 تير 1393

ویزیت دکتر

پریروز یعنی روز شنبه 10 اسفند نوبت ویزیت ماهیانه داشتم. از رئیس جدیدم (چون الان دو هفته است که از اداره قبلی خدارو صدهزار مرتبه شکر منتقل شدم به یه اداره دیگه) شب قبلش تلفنی چند ساعت پاس ساعتی گرفتم. صبح ساعت 8 و نیم با همسری رفتم مطب اما خانم دکتر تا ساعت یه ربع به 10 نیومد. ولی توی این فاصله زمانی ماما فشار و وزنم رو اندازه گرفت و صدای قلب نی نی رو هم چک کرد. وقتی هم که خانم دکتر اومد ویزیتم کرد و برای سونوی تعیین جنسیت برام 26 اسفند رو تعیین کرد. خدایا تا اونموقع دل توی دلم نیست که بفهمم نی نی دختره یا پسر؟البته تفاوتی هم نداره فقط صحیح و سالم باشه. خانم دکتر سونی ان تی و جواب آزمایشات غربالگریم رو هم چک کرد و گفت خدارو شکر همه چیزش خوبه ...
12 اسفند 1392

دومين ملاقات با جوجه طلا

يكشنبه هفته گذشته يعني بيستم بهمن ماه براي ويزيت به مطب خانم دكتر موري رفتم. خوشبختانه وزنم نسبت به ماه قبل تغييري نكرده بود (البته به نظر خودم خيلي چاق تر شدم اما ترازوي مطب اين رو نشون نميداد و وزنم مثل ماه قبل 61 كيلو بود) و خانم دكتر از اين بابت راضي بود. بعد از ويزيت ماهيانه رفتم واسه انجام سونوي ان تي. مثل ماه قبل به سونوگرافي دكتر پورتركان رفتم. منشي دكتر بهم گفت قبل از رفتن داخل اتاق چيز شيرين بخور. بابا رضا هم رفت واسم چندتا شكلات خريد و منم همشونو خوردم  چون در حال حاضر ديگه از چاق شدن نميترسم . چه بخوام و چه نخوام چاق ميشم. پس ديگه رژيم و رعايت كردن در نخوردن شيريني رو كنارگذاشتم و اين روزا حسابي واسه خودم...
27 بهمن 1392

اولين ويزيت

چهارشنبه 18 دي بعد از ظهر نوبت ويزيت داشتم. ساعت 4 و نيم بهمراه بابارضا رفتم مطب دكتر شكوه موري. واي كه چقدر شلوغ بود. ساعت 7 نوبتم شد. خانم دكتر بسيار خوش برخورد و خوش اخلاق بودن. جواب آزمايش خونم رو بررسي كرد و گفت همه چيز خوبه. برام پرونده هم تشكيل داد و يه خانم پرستار هم وزن و فشارم رو ندازه گرفت وزنم 61 بود (البته با لباس چون بنظر خودم 60 بودم) فشارمم 11 روي 7 بود. واسه سرفه هام و سردردم و افت فشارمم پرسيدم. تاريخ زايمان طبيعي رو برام زد 5 شهريور. يعني دقيقا روز تولد خودم  البته چون من بايد سزارين بشم زايمان ميفته توي مرداد ماه  دوست داشتم مثل خودم شهريوري بشه اما چه كنيم ديگه اشكال نداره فرقي هم نميكنه. هر ماهي كه باشه خوبه و...
21 دی 1392
1