برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

برسام مهربان من

ویزیت ماهیانه

1393/4/7 12:37
نویسنده : مهرناز
269 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه 28 خرداد بعد از ظهر نوبت ویزیت داشتم. ظهر از سرکار رفته بودم خونه مامان اینا چون مامان جون رادین مریض بود و مامانم رفته بود دنبال رادین و برده بودش خونه خودشون و منم بعد از اداره رفتم اونجا و عصری هم رفتم مطب. فشار و وزنم رو اندازه گرفت. 76.5 کیلو وزنم بود و فشارمم 11 بود. 30 هفته و 2 روز. وارد ماه هشتم شده بودم. بعد هم دراز کشیدم روی تخت و ماما صدای قلب نی نی رو گوش داد و بعد هم با دست شکمم رو معاینه کرد و گفت رشدش خوبه اما یه کمی انگار بزرگتر از 30 هفته است. خانم دکتر هم اومد و معاینم کرد و گفت آره یه کمی بزرگتره واست یه سونو مینویسم. بعداز اینکه کارم تمام شد مامان و  مهسا و رادین اومدن دنبالم و رفتیم خونه. اصلا نگران این حرف دکتر نبودم چون همه نی نی ها که نباید یه سایز باشن ممکنه یه نی نی درشتتر از سنش باشه. اما تصمیم داشتم زود برم سونو تا خیالمون راحت تر بشه. اما از همون شب رادین عزیزم مریض شد و تب شدید بهمراه سرماخوردگی و بعدم خودم مریض شدم و بالاخره یکشنبه عصر 1 تیر رفتم سونوگرافی. بابا رضا هم که سرکار بود و خودم با تاکسی رفتم. بابایی میگفت بزار خودم که چهارشنبه میام میبرمت اما نمیتونستم تا اونموقع تحمل کنم و خودم رفتم. خیلی هم حالم بد بود اما رفتم. دکتر سونوم کرد و گفت بچه 32 هفته نشون میده و رشدش کاملا خوبه و مشکلی نداره. زنگ زدم به بابا رضا هم گفتم و اون هم خیالش راحت شد. بعدشم رفتم بازار و واسه رادین عسلی یه جفت دمپایی خوشگل خریدم و یه مقدار خوردنی. چون اولین بار بود که جلوی چشم خودش و بدون اینکه قایمکی باشه از خونه زدم بیرون ولی بهش قول دادم واسش آدامس بخرم و براش بیارم. پسرمم گریه نکرد و اجازه داد مامانش راحت بره بیرون. وقتی اومدم خونه و خریداشو بهش دادم کلی ذوق کرد و تا چند دقیقه همه چیزایی که براش خریده بودم دستش بود و از دمپاییهاش هم خیلی خوشش اومده بود قربونش برم من. خلاصه من و رادین کل هفته گذشته رو مریض بودیم. منم که از دوشنبه شب شکم درد شدید گرفتم و تا سه شنبه ادامه داشت و انقدر شکمم منقبض میشد که دولا دولا راه میرفتم و بالاخره سه شنبه عصر مجبور شدم مجددا برم دکتر. زنگ زدم به مامان اومد دنبالم چون بابا رضا سرکار بود. گفت بمون تا خودم برسم میام میبرمت اما من درد داشتم و میترسیدم دکتر بره. مامان اومد دنبالم و رفتیم مطب. زود نوبتم شد. دکتر هم معاینه داخلیم کرد و هم معاینه شکمی. گفت مشکلی نداری و انقباضاتتم بیشتر بخاطر سرفه هاته. البته مدتیه که انقباض داشتم اما چند روز یه بار بود ولی از دوشنبه تا سه شنبه مدام درد داشتم. واسم آمپول نوشت و گفت یکی از آمپولها رو میزنی اگه تا فردا صبح خوب شدی که هیچی اگر خوب نشدی میری بیمارستان 24 ساعت بستری میشی. وای خدا عزا گرفتم چون اصلا دلم نمیاد رادینم رو بزارم و برم بیمارستان بستری بشم انقدر دعا کردم که با زدن همون  آمپول خوب بشم. بعد بابا رضا توی مطب دکتر بهمون ملحق شد و رفتیم داروخانه داروهامو گرفتم دکتر واسه سرما خوردگیمم واسم قرص سرماخوردگی نوشته بود و سفکسیم و دیفن هیدرامین هم که خودم داشتم استفاده میکردم. بعدم رفتیم دنبال رادین و با خودمون بردیمش خونه مامان جون و مامان جون آمپولمو زد و خدارو شکر با همون آمپول خوب شدم.

پسندها (5)

نظرات (0)