برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

برسام مهربان من

برسام شیرین ما

هر روز که میگذره برسام شیرینتر و خوردنی تر از قبل میشه. خیلی به داداش رادینش علاقه داره و به محض اینکه چشمش به رادین میفته محو تماشای رادین میشه و وقتی رادین بازی میکنه برسام میخنده و ذوق میکنه. اگه در حال نق زدنم باشه با دیدن رادین آروم میشه. صبحها که بیدار میشه تا چشمای قشنگش رو باز میکنه برامون میخنده. پسرم خیلی قشنگ میخنده. وقتی میخنده دلم میخواد بخورمش. وقتی توی آشپزخونه مشغول کارم بابارضا برسامو میاره پیشم و برسام با دیدن من میخنده و من لبای خوشمزه اش رو غرق بوسه میکنم و انرژی مضاعف میرم واسه ادامه دادن به کارم. عشقش اینه که توی بغل باشه و در حال راه بردن. اگه بشینیم اعتراض خودشو با نق زدن اعلام میکنه   رادین عسلی هم خیلی داد...
1 آذر 1393

آخرین روز کاری

امروز چهارشنبه 18 تیر 93 آخرین روزیه که میام سرکار و از شنبه مرخصیهام شروع میشه. البته از شنبه تا 19 مرداد رو مرخصی استحقاقی هستم و بقیه اش هم میشه مرخصی استعلاجی یا همون مرخصی زایمان . امروز احساسات مبهم و ناشناخته ای دارم. از یه طرف خیلی خوشحالم که 10 ماه میتونم پیش رادین عزیزم و کاملا در خدمتش و در کنارش باشم و تا قبل از اومدن نی نی یک ماه کامل و فقط و فقط در اختیار رادین عسلم هستم و از طرفی دیگه فکر اینکه چطور بعداز 10 ماه رادین عزیزم رو که مطمئنا توی این مدت زیاد به شدت به بودنم عادت میکنه و دیگه نمیتونه تحمل دوریمو داشته باشه بذارم و دوباره بیام سرکار و تازه اونموقع باید از دوتا بچه عزیزتر از جونم دل بکنم و ساعتها ت...
18 تير 1393

دل توی دلم نیست

نی نی کوچولو خیلی خیلی منتظر روزی هستم که باید برم سونوگرافی برای تعیین جنسیت تو. یعنی واقعا دل توی دلم نیست که بدونم تو دخمل طلایی یا پسمل نانازی. البته فرقی هم نداره که کدوم یکی باشی اما دوست دارم رادین مامان آجی گیرش میاد یا داداشی. انشالله اخر اسفند بهمراه بابا رضا میرم سونو گرافی. بابا رضا باید امروز صبح میرفت سرکار و تا دو هفته دیگه هم نمی امد و بهمین خاطر من تصمیم گرفته بودم که نرم سونو تا بابا رضا برگرده. هرچند واسه فهمیدن جنسیت تو خیلی عجله دارم اما چون دوست داشتم بابایی هم کنارم باشه تا این خبر خوب رو همونجا بهش بدم این تصمیم رو گرفتم. اما خوشبختانه دیروز سرپرست بابایی باهاش تماس گرفت و گفت که چاه Rig Down شده و این دو هفته رو نی...
21 اسفند 1392

حالم بدددددددددددده

جوجه كوچولو هنوز نيومده حسابي حال ماماني رو خراب كردي ها  الان 4 روزه كه حالم بده و هي بدتر هم ميشم. 4 روزه كه سرفه امانم رو بريده و سردرد هم چاشني اون شده. ديروز هم مراسم پاگشاي عمه سارا بود و چون حالم خيلي بد بود به نسخه پزشك دوتا قرص آزيترومايسين و دو تا هم قرص استامينوفن خوردم تا تونستم يه كم سرپا بشم و كاراي مهماني رو انجام بدم. امروز صبح هم با سردرد شديدي از خواب بيدار شدم و مجبور شدم دوباره قرص استامينوفن بخورم. ساعت 9 و نيم هم نوبت سونوگرافي داشتم با بابا رضا رفتيم دنبال مامان جون مهين و رفتيم بيمارستان ابوذر اما دكتر نيومده بود. عصري هم ساعت 4 و نيم نوبت دكتر زنان دارم ميخوام واسه اولين ويزيت برم. انشالله كه همه چيز خوبه و...
18 دی 1392

جوجه كوچولوي خرابكار

جوجه كوچولو هنوز نيومده داري حسابي حال مامانتو خراب ميكني  اين چند روز همش افت فشار دارم و كسل و خسته ام. خيلي هم سردم ميشه و از جلوي بخاري نميتونم تكون بخورم. مامانم ميگه احتمالا بچه دختره. براي من و بابايي خيلي فرقي نداره جنسيتت چي باشه. اگه پسر باشي واسه رادين خوبه كه يه همبازي همجنس پيدا ميكنه و اگه دختر باشي جنس ما جور ميشه. البته من و بابايي بيشتر ترجيح ميديم دختر باشي اما بازم ميگم خيلي فرقي نداره يعني اگه پسر هم باشي اصلا ناراحت نميشيم. هنوز فرصتي پيش نيومده كه آزمايش خون بدم و دكترم رو هم هنوز انتخاب نكردم. اما به زودي اينكارو ميكنم. ...
11 دی 1392
1