برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

برسام مهربان من

برسام و اتفاقات جدید این مدت

برسام کوچولوی ناز من 8 دی ماه سرمای بدی خورد و حسابی سرفه میکرد. سرفه هاش واقعا برام زجرآور بود چون پسر کوچولوی نازم خیلی اذیت میشد. خودش و داداشیش دوتاییشون مریض شده بودن و بهمراه مامان جون مهین بردیمشون دکتر. دکتر واسه برسام فقط یه شربت گیاهی ضد سرفه نوشت به اسم آیورا چون اول بیماریش فقط سرفه میکرد اما از همون شب آبریزش بینی و عطسه هاشم شروع شدن و مجبور شدیم بهش شربت سرماخوردگی هم بدیم. سرفه هاش تقریبا ده روزی ادامه داشت و روز چهارم مریضیش چون دعوت بودیم به عروسی دختر یکی از دوستان، برسام رو بردم گذاشتم پیش مامان جون عصمتش و خودم و رادین و مامان مهین رفتیم عروسی. گفتم اگه برسام رو ببرم عروسی اذیت میشه و چه خوب هم شد که نبردمش چون مریض بود ...
5 بهمن 1393

برسام و اتفاقات تازه

پنجشنبه ۲۰ آذر واسه اولین بار خودم به تنهایی برسام کوچولو رو حمام دادم. خیلی لذت بخش بود حمام دادن و شستن بدن نرم این پسرک شیرین و امروز هم برای بار دوم این کار رو خودم انجام دادم. بار اول خونه خودمون حمامش دادم و امروز هم خونه مامان اینا بودیم. مامان خواست حمامش بده اما گفتم خودم حمامش میدم. بار اول گریه نکرد اما امروز یه خورده گریه کرد. امشب قبل از اینکه ببرمش حمام واسش فرنی با آرد برنج درست کردم و ساعت ده و نیم بهش دادم خورد. تقریبا خوشش اومد. البته از اینکه آرد برنج رو توی دهنش احساس میکرد زیاد خوشش نیومده بود. دوست داشتم واسه اولین بار که فرنی میخوره بابارضا هم باشه اما بابایی تا ده روز دیگه نمیاد و منم تا اونموقع طاقتم تمام میشه. دوست ...
6 دی 1393

بالاخره زمانش رسید هوراااااا

بالاخره زمان دادن خوراکیهای دیگه غیر از شیر به برسام گلی رسید. خیلی دوست داشتم زودتر این روزا برسه تا بتونم به برسامی غذا بدم. چند روز پیش یعنی ۲۱ آذر بهش یه کمی موز دادم. پریروز هم بهش یه خورده آب سیب دادم و امروز هم لعاب برنج. خیلی واکنش خاصی به این خوردنیها نشون نمیده. انگار به شیر بیشتر علاقه داره. اما بهرحال خیلی خوشحالم که کم کم میتونم به پسرکم غذاهای جورواجور بدم.
29 آذر 1393

برسام شیطون ما

برسام خیلی شیطون و ناقلا شده. تا میزاریمش توی کریرش یا روی تخت جیغ میزنه که یعنی بلندم کنید. همش باید توی بغل باشه و در حال راه رفتن. وقتی رادین میبوسش الکی گریه میکنه یعنی اذیت شدم خیلی شیطونکه این آقا برسام. الان دو سه روزی هم هست که پاهاش رو شناخته و چند دقیقه ای با پاهاش سرگرم میشه و بازی میکنه. دستاش رو حدود دوماهی هست میشناسه و مدام در حال خوردن دستای خوشگلشه. عاشق داداش رادینشه و در حالت گریه و جیغ زدنم که باشه به محض دیدن رادین آروم میشه و محو تماشای رادین. پسرای خوشگلم عاشقتونم.
28 آذر 1393

عقیقه برسام

روز دوشنبه ۲۴ آذر ماه صبح واسه عقیقه برسام یه گوسفند خریدیم و بردیمش توی حیاط خونه بابا اسماعیل . ناهار اونجا مهمون بودیم. عمه پروین اینا هم اونجا بودن. رادین کلی ذوق کرده بود از دیدن ببعی و چندساعتی باهاش بازی کرد و نازش کرد. پسرم خیلی قشنگ با ببعی بازی میکرد و اصلا نمی ترسید. عصری من و رادین رفتیم خونه مامان جون مهین تا بابا رضا قصاب ببره و ببعی رو قربونی کنن. شب هم بابایی گوشت عقیقه رو آورد و داد به مامان مهین تا تقسیمش کنه. پسرکم عقیقه کردنت مبارک. انشالله به سلامتی 
28 آذر 1393

چهارماهگی برسام عسلی

۱۹ آذرماه ۹۳ برسام عزیز ما چهار ماهه شد. صبح برسام و رادین رو آماده کردم و بهمراه بابا رضا اول رفتیم دنبال مامان جون مهین و بعد رفتیم کلینیک اطفال ابوذر. مامان جون و بابا رضا رادین رو بردن پیش دکتر چون مریض بود و آبریزش بینی داشت و چند روز درگیر بود. منم برسام رو بردم بهداشت. قد و وزنش رو اندازه گرفتن. قدش ۶۴ سانت و وزنش ۷۹۰۰ گرم بود. نسبت به دوماهگی قدش ۵ سانت و وزنش ۱۵۰۰ گرم افزایش پیدا کرده بود. بعدم پسرم رو بغل کردم و توی پای چپش واکسن زدن. بچه ام جگرش خون شد و خودم هم اشکام دراومد. دکتر واسه رادین هم دارو نوشت. برسام تا سه روز خیلی اذیت بود و از کمپرس یخ هم خیلی بدش می اومد و جیغش میرفت تو هوا. روز سوم برسام تا شب جیغ میزد و گریه میکرد ...
23 آذر 1393