برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

برسام مهربان من

زیباترین روز هستی

برسام نازنینم، سال پیش در چنین روزی خداوند وجود ناز و زیبای تو رو به ما هدیه داد و چشمان مشتاق و بی تاب ما رو با نور چهره معصوم و زیبای تو روشن کرد. هیچوقت اولین لحظه دیدارمون رو فراموش نمیکنم. لحظه ای که پرستار اتاق عمل اومد بالای سرم و ازم پرسید بچتو دیدی؟ و من گفتم نه. گفت نمیدونییییییی چقققققققدر نازه. و تورو توی دستانش گرفت و آورد بر بالین من و من همون لحظه عاشق زیبایی تو شدم. عشقم، فرزندم، وجودم، نور دیده ام، سالروز شکفتنت مبارک. عاشقانه هایم تا ابد برای تو. مثل گل یاسی بر خوشه دل من عطر تو پیچیده در کوچه منزل من روز میلادت مبارک نازگل خوشگل من ...
19 مرداد 1394

پروژه راه رفتن برسام عسل

برسام عسلی خیلی زودتر از همسن های خودش راه افتاد. 28 تیر ماه بود یعنی اواخر تیر ماه و موقعیکه تقریبا یازده ماه و هشت روزه بود که تونست بدون کمک بایسته و یکی دو قدم راه بره. چند روز بعد بابا رضا رفت سرکار و ما رفتیم خونه مامان جون. قبل از رفتن به بابایی گفتم دو هفته دیگه که برگردی برسام کامل راه میره. اون دوهفته که خونه مامان جون بودیم مامان جون و باباجون دستای برسام رو میگرفتن و توی کل خونه راهش میبردن و برسام پاهاش محکم شد و دیگه میتونست خودش براحتی راه بره. پسرکم قبل از رسیدن به یکسالگی راه رفتنش کامل شد. ماشالله پسرم. خیلی بامزه راه میرفت. دستاشم برای حفظ تعادلش بالا میگرفت روبروی سینه اش و روی نوک انگشتاش راه میرفت. کم کم یاد گرفت که کف ...
11 مرداد 1394

مرواریدهای پسرم هشت تا شدن هوراااااااااا

برسام کوچولوی ناز مامان وارد ده ماه و نیمگی شده بود که متوجه شدیم یه دندون خوشگل کوچولو توی لثه پایینش سمت چپ دندون اول جوونه زده. خیلی خوشحال شدیم و کلی ذوق کردیم  و کمی بعد از اون بفاصله خیلی نزدیک یعنی ابتدای یازده ماهگی دندون سمت راست پایین خودنمایی کرد. اول مرداد ماه یعنی موقعیکه برسام کوچولو یازده ماه و نیمه شد دو دندون بالا سمت چپ و راست دندونای اولش جوونه زدن و دیدم که وااااااای دوتا مرودارید خوشگل سفید توی دهن ناز پسرکم دارن تلالوشون رو به رخ میکشن  خیلی خوشحال شدم و خیالم هم راحت شد که لااقل تا مدتی پسرکم از درد و زجر دندون درآوردن راحته. الان هم تقریبا دو ماهی هست که برسام دوست داره همه چیز رو خودش بگیره توی دستش و بخوره...
7 مرداد 1394

اولین مسافرت برسام کوچولوی نازنازی

از وقتیکه برسام به دنیا اومد مامانی و بابایی به سفر نرفته بودن البته از خیلی مدتها قبلش نرفته بودن بخاطر رادین کوچولو و بعد هم بارداری سر برسام و زایمان و ... تا اینکه مامان جون و باباجون فروردین امسال به بروجرد نقل مکات کردن و چهارم تیرماه مامان و بابایی بهمراه رادین و برسام عزم سفر کردن. مامانی یک هفته مرخصی گرفت و بابا رضا هم به خاطر ماه رمضون دو هفته مرخصی گرفت و قرار بود 42 روز خونه باشه. پنجشنبه چهارم تیر ماه ساعت 5 صبح سوار ماشین شدیم و بهمراه عمه سارا که اونم با ما توی این سفر همراه شد حرکت کردیم به سمت بروجرد. رادین خیلی خوشحال بود و تمام طول مسیر رو میخندید و منتظر رسیدن بود. برسام هم که تا ساعت ده خواب بود اما بعدش دیگه خیلی کم خ...
4 مرداد 1394

ده ماهگی برسام نازنازی ما

برسام عزیزم شما امروز ده ماهه شدی و از همیشه زیباتر و نازتر. خوشحالم که تو رو داریم. زندگیمون با وجود شما دوتا گل ناز از همیشه قشنگتر شده. برسام گل من از نه ماهگی جای خوابش جدا شد و توی تخت خودش میخوابه. البته تختش توی اتاق خودمونه ونزدیک تخت خودم. توی تخت خودش خیلی خوب و راحت میخوابه. البته وقتی خونه مامان جون هستیم برسام باز هم کنار خودم میخوابه. رادین عزیزم یک سمتم میخوابه و برسام هم طرف دیگه من  سه روز پیش یعنی 16 خرداد دیدم برسام کمی ناآرومه اومدم براش ژل دندون بزنم. دستمو که توی دهنش کردم و مالیدم به لثه بالاش دیدم که به به دندون بالایی سمت راستش جوونه زده و کلی ذوق کردم و به مامان اینا هم خبر دادم. چون این روز...
19 خرداد 1394

چهار دست و پا رفتن برسامی

برسام کوچولوی من هر روز که بزرگتر میشه کارهای جدیدتر و بیشتری یاد میگیره و هر روز شیرینتر از قبل میشه. برسام خیلی قشنگ با موبایل کار میکنه و با انگشت اشاره کوچولو و نازش چنان خوشگل صفحه موبایل رو لمس میکنه که نگوووووو. همه عاشق این کارش میشن. این کار رو از هشت ماهگی انجام میده و من توی کف موندم که این بچه کوچولو چقدر دقت میکنه به حرکات و کارهای اطرافیانش. از اواخر هشت ماهگی رقصیدن و قرتی بازی رو شروع کرده و خیلی خوشگل همونطور که نشسته سرجاش میرقصه. وقتی رادین آهنگ میزاره یا سی دی فیتیله ها رو میزاره و شروع میکنه دویدن و رقصیدن برسام هم کلی ذوق میکنه و جیغ ممتد میکشه و میرقصه و دست میزنه. یعنی اون لحظه هزار بار خدا رو شکر میکنم که ا...
2 خرداد 1394

بیماری لعنتی

شنبه دوازده اردیبهشت ماه و شب هنگام بود که متوجه شدم سر برسام یه کمی داغه. گفتم شاید داره دندون جدید در میاره. تا صبح اصلا خوب نخوابید و توی خواب اذیت بود. معلوم بود مشکلی داره. بازم فکر کردم از دندوناشه. اونروز تبش قطع نشد و این تب تا چهار پنج روز ادامه داشت. به موازات اون اسهال و استفراغ و تب شدید طوریکه تبش تا 41 درجه رسید و با هیچ دارو و شیافی هم قطع نمیشد و فقط کمی پایین می اومد. چند بار خودم و مامان بردیمش دکتر. همون روزها هم عموی بزرگم فوت کرد و من و بابایی هیچکدوم از مراسمش رو نتونستیم بریم و مامان جون هم تا میرفت من زنگ میزدیم بهش که برگرد برسام خیلی تب داره و بیچاره مامان یه پاش توی خونه بود و یه پاش توی مراسم و یه پاش هم توی کلینی...
2 خرداد 1394

دومین مروارید زیبای برسام

دومین مروارید زیبای برسام کوچولو تنها در فاصله کمی بعد از جوونه زدن اولین مروارید خودنمایی کرد و ما رو بیش از پیش خوشحال و هیجان زده کرد. برسام کوچولو این روزها خیلی شیطون شده و سعی داره به کمک چهار دست و پا رفتن خودشو به همه چیز برسونه. این تلاشش واسه چهار دست و پا رفتن از هفت ماه و نیمگی شروع شد و توی هشت ماهگی هم تونست از پهلو غلت بخوره و به روی شکم بخوابه و الان انقدر توی این کار ماهر شده که تا میزارمش روی تخت یا زمین میغلته و سعی داره بشینه. حالا که دوتا از دندوناش در اومده بی تابیهاش کمتره و این مدت اذیت نبود تا ببینیم مرواریدهای بعدی قراره کی ظاهر بشن. خدا کنه دندونهای دیگه پسرکم براحتی در بیان و زیاد اذیت نشه برسام چند روزی ...
6 ارديبهشت 1394

اولین کلمه

چهارشنبه شب یعنی 19 فروردین مشغول پوشک کردن برسام بودم که یهو برسام گفت ماما  انقدر ذوق کردم که حد نداشت. سریع رفتم به مامان اینا خبر دادم و خاله مهسا هم گفت منم یکی دو روز پیش شنیدم که گفت ماما  البته چند روز قبلش هم توی خونه خودمون بودیم و من توی آشپزخونه بودم و برسام پیش بابا رضا بود که یهو بابا رضا گفت مهرناز برسام انگار گفت بابا  تو هم متوجه شدی؟! گفتم نه من که حواسم نبود ولی شایدم گفته باشه. خدایا شکرت این یکی پسرکمم داره بزرگ میشه و بالاخره زمان حرف زدن و شنیدن صدای قشنگش داره میرسه. بابا رضا همیشه میگه خیلی دوست دارم زودتر صدای برسامو بشنوم و ببینم صداش چطوریه همونطور که خیلی عجله و ذوق و شوق داشتیم که صدای رادین ...
22 فروردين 1394

مروارید خوشگل پسرکم

سه شنبه یازدهم فروردین روزی بود که اولین مروارید زیبا در دهان پسرک نازم خودنمایی کرد و  همه رو خوشحال و هیجان زده کرد  اون روز خونه مامان جون مهین بودیم. موقع غروب بود که دستم رو توی دهن برسام گذاشتم تا ببینم از دندون خبری هست یا نه؟ چون این مدت اخیر کمی اذیت بود و آب دهن میریخت. یهو دستم به یه چیز تیز برخورد کرد و دیدم بببببببببله یه مروارید خوشگل توی دهن برسام کوچولوی نازنازی جوونه زده. به مامان جون و خاله ها با صدای بلند خبر دادم و اونا هم خوشحال شدن. بابا رضا اون موقع خونه نبود. میخواستم خودم این خبر خوب رو بهش بدم اما وقتی که اومد خونه من توی آشپزخونه مشغول سرخ کردن فلافل بودم و مامان جون زودتر از من بهش خبر داده بود و بابایی ...
18 فروردين 1394