برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

برسام مهربان من

برسام دو ماهه

امروز برسام عزیز من دو ماهه شد. صبح بهمراه مامان جون مهین برسام رو بردیم مرکز بهداشت. البته قبل از زدن واکسن بردیمش دکتر معاینه اش کرد تا مطمین بشیم سرما نخورده باشه. چون مقداری آبریزش بینی داشت و اگه سرما خورده بود نمیشد واکسن بزنه. دکتر معاینه اش کرد و گفت مشکلی نداره. عطسه هاش و آبریزشش بخاطر باد کولره. یه دونه از بخیه های ختنه اش هم هنوز از پوستش جدا نشده بود که خانم دکتر با تیغ براش جداش کرد. بعد هم بردیمش مرکز بهداشت و وزن و قدش رو اندازه گرفت. خدارو شکر همه چیزش خوب بود. موقع زدن واکسن برسام رو دادم به مامانم و خودم رفتم بیرون. برسام عزیزم خیلی گریه کرد. خیلی ناراحت شدم واسه جیگرمممممم . بعد از برگشتن به خونه مامان براش کمپرس سرد گذاش...
19 مهر 1393

برسام چهل روزه من

امروز برسام عزیز ما چهل روزه شد. خدا رو سپاسگزارم که فرزندی به زیبایی و خوبی برسام بهمون هدیه داد. خدایا ازت ممنونم که برسامم اینقدر مهربون و آرومه که میتونم همزمان به هر دو پسر خوشگلم برسم. خدایا ممنونم که رادین عزیزم انقدر داداشش رو دوست داره و بهش محبت میکنه. غروب هم برسام رو بردیم خونه مامان جون مهین و حموم چله دادیمش. الان هم خودش و رادین عسلم مثل دوتا گل ناز خوابیدن.   
27 شهريور 1393

برسام ۱۸روزه

امروز برسام کوچولوی ما ۱۸ روزه شد. ظهر داشتم پوشکش رو عوض میکردم. بابارضا هم پیشمون نشسته بود. وقتیکه پوشکش کردم و گذاشتمش سرجاش یهو دیدیم که غلت میزنه و از کمر میره روی پهلو. من و بابایی خیلی تعجب کردیم چون به نظرم هنوز خیلی زوده واسه اینکار. باید از این ببعد وقتی روی مبل میزارمش بیشتر مراظبش باشم.
6 شهريور 1393

برسام از روز اول تا کنون

روز یکشنبه ۱۹مرداد۹۳ ساعت ۹/۱۰صبح برسام من به دنیا اومد و قدم روی چشمای منتظر ما گذاشت.  دوشنبه ۲۰مرداد حدودای ساعت ۱ظهر ترخیص شدم. مامان و مهسا و رضا و بابا اسماعیل همراهم بودن. بعد از ظهر هم مامان اومد و برسام رو حمام داد و این اولین حمام برسام بود. روز ۲۲مرداد زردی برسام نمایان شد و مامان اومد خونمون و با کاسنی حمامش دادیم. خیلی حالم گرفته بود که زردی داره ولی مامان میگفت زردیش کمه نگران نباشید. پنجشنبه ۲۳مرداد صبح مامان و رضا و مامانش برسام رو بردن بهداشت ۱۷شهریور واسه آزمایش تیرویید و آزمایشاتی که بیمارستان گفته بود روز ۴یا۵تولد باید انجام بدید. وقتی برگشتن رضا گفت زردیش ۱۵/۷ بوده باید زیر دستگاه فتوتراپ باشه. حسابی حالم خراب...
4 شهريور 1393

روز تولد برسام

امروز ۱۹مرداد ۹۳.صبح ساعت ۶من و رضا بیدار شدیم و نماز خوندم و دعا کردم و لباس پوشیدم و رادین عزیزم رو بوسیدم و رفتم. اول رفتیم بیمارستان قسمت آزمایشگاه چون باید بخاطر رزرو خونم آزمایش خون میدادم. آز خون دادم و نمونه خونم رو بردیم بانک خون و بعدم رفتم بخش و اینبار تخت ۲رو بهم دادن و بعدم رضا رفت دنبال مامان جون مهین و آوردش پیشم. داشتم لباسامو میپوشیدم که پرستار اومد گفت سریع باش باید بری اتاق عمل. یهو استرس و دلهره شدیدی به وجودم افتاد. انتظار نداشتم انقدر سریع واسه عمل ببرنم. با یه دنیا دلشوره رفتم. توی راهرو رضای عزیزم منتظرم بود تا دیدمش بغضم ترکید. رضا دستمو محکم توی دستش گرفت و تا دم در اتاق عمل همراهیم کرد. توی اتاق عمل هم مامان یه آشن...
25 مرداد 1393

نی نی کوچولو نامدار میشود...

بالاخره دیروز بابا رضا از اسم نی نی کوچولوی توی شکمم پرده برداری کرد و اسم قشنگش رو به بابا جون و مامان جون و عمه سارا اعلام کرد  هرچند من ترجیح میدادم هنوز هم اسمش سورپرایز بمونه تا روزای نزدیک به زایمان اما بابا رضا همین که این سه چهار ماه هم بقول خودش تونست تحمل کنه و اسم نی نی رو لو نده خیلی زیاد بوده و دیگه بهتره که رومو کم کنم  دیروز عصری من و بابایی رفتیم ویزیت اما دکتر نیومده بود. وقتی برگشتیم خونه بابا رضا بهم اشاره داد که بیا توی اتاق و وقتی رفتم بهم گفت من دیگه تحمل ندارم میخوام اسم نی نی رو اعلام کنم، دیگه دلم واقعا سوخت چون خیلی وقته که دلش میخواد اعلام کنه و من بهش میگفتم هنوز زوده. اما دیگه دیروز بهش اجازه دادم که ت...
15 تير 1393