برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

برسام مهربان من

اولین خرید عید برسام جوجو

سه شنبه هفته پیش بابا رضا از سرکار برگشت و خوشحال بودیم که بعد از دو هفته داریم میریم خونه خودمون. اما از شانس بد ساختمون مشکل فاضلاب پیدا کرده بود و اجبارا واسه چند روز رفتیم خونه بابا جون اسماعیل. چهارشنبه بعد از خوردن ناهار بهمراه مامان جون رفتیم خونه خاله حمیده و رادین و مامان جون موندن اونجا و برسام رو هم بردیم خونه مامان جون مهین و من و بابا رضا رفتیم بازار واسه خرید لباسای عید بچه ها. کللللللللللی لباس خوشگل و نانازی واسه دو تا وروجک خریدیم و بعدم رفتیم دنبالشون و برگشتیم خونه. این اولین عیدیه که برسام ناناز هم کنارمون هست و امسال چهارنفری پای سفره هفت سین میشینیم. پارسال عید برسام کوچولو توی شکمم بود  و امسال با خنده های شی...
17 اسفند 1393

چند اتفاق مهم در زندگی برسام کوچولوی دوست داشتنی

دوشنبه 20 بهمن بعد از شش ماه بودن با برسام مهربونم و لذت از طعم شیرین مادری و هفت ماه بودن کنار رادین شیرین زبونم بالاخره رفتم سرکار  بالاخره روز سختی که مدتها کابوسش رو داشتم رسید. از دو سه روز قبل مدام خوابهای بد و ناراحت کننده میدیدم و ناله میکردم و رادین عسلکم بیدار میشد و میگفت مامان چرا ناراحتی؟!! فداش بشم الهی که اون هم متوجه ناراحتی عمیق مامانش شده بود. اما اصلا نذاشتم رادین بفهمه که قراره برم سرکارچون نمیخواستم پسرکم ناراحت بشه و غصه بخوره. بچه ها توی خونه خودمون پیش بابا رضا موندن و خیلی خوب بود که هفته اول و دوم رفتن من به سرکار بابا رضا توی استراحت بود و میتونست کنارشون باشه و بچه ها توی خونه خودمون باشن چون توی خونه خو...
2 اسفند 1393

شش ماهگی برسام عسلی

امروز نوزدهم بهمن ماهه و برسام عزیز من شش ماهه شد. امروز شروع فصلی تازه در زندگی برسام نازنینه امروز شروع وارد شدن به دنیای خوراکیهای جدید و مزه های جدیده. هرچند برسام کوچولو امتحان کردن مزه های جدید و خوردن غذاهای کمکی رو از چهار ماه و نیمگی شروع کرد اما از امروز با خیال راحت تری میتونم بهش غذاهای کمکی بدم و بدنش آمادگی بیشتری واسه پذیرفتن غذاهای جدید رو داره. پرویروز یعنی هفدهم بهمن واسه اولین بار واسش سوپ درست کردم با گوشت ماهیچه و برنج و سیب زمینی و هویج و میکسش کردم و بهش دادم اما خوشش نیومد هنوز خیلی به خوردن غذاهای جامد علاقه نشون نمیده. اما خیلی خوشحالم که از این ببعد میتونم غذاهای جدید و خوردنیهای خوشمزه به برسام عسلی بدم. هروقت چیز...
2 اسفند 1393

برسام و اتفاقات جدید این مدت

برسام کوچولوی ناز من 8 دی ماه سرمای بدی خورد و حسابی سرفه میکرد. سرفه هاش واقعا برام زجرآور بود چون پسر کوچولوی نازم خیلی اذیت میشد. خودش و داداشیش دوتاییشون مریض شده بودن و بهمراه مامان جون مهین بردیمشون دکتر. دکتر واسه برسام فقط یه شربت گیاهی ضد سرفه نوشت به اسم آیورا چون اول بیماریش فقط سرفه میکرد اما از همون شب آبریزش بینی و عطسه هاشم شروع شدن و مجبور شدیم بهش شربت سرماخوردگی هم بدیم. سرفه هاش تقریبا ده روزی ادامه داشت و روز چهارم مریضیش چون دعوت بودیم به عروسی دختر یکی از دوستان، برسام رو بردم گذاشتم پیش مامان جون عصمتش و خودم و رادین و مامان مهین رفتیم عروسی. گفتم اگه برسام رو ببرم عروسی اذیت میشه و چه خوب هم شد که نبردمش چون مریض بود ...
5 بهمن 1393

برسام شیطون ما

برسام خیلی شیطون و ناقلا شده. تا میزاریمش توی کریرش یا روی تخت جیغ میزنه که یعنی بلندم کنید. همش باید توی بغل باشه و در حال راه رفتن. وقتی رادین میبوسش الکی گریه میکنه یعنی اذیت شدم خیلی شیطونکه این آقا برسام. الان دو سه روزی هم هست که پاهاش رو شناخته و چند دقیقه ای با پاهاش سرگرم میشه و بازی میکنه. دستاش رو حدود دوماهی هست میشناسه و مدام در حال خوردن دستای خوشگلشه. عاشق داداش رادینشه و در حالت گریه و جیغ زدنم که باشه به محض دیدن رادین آروم میشه و محو تماشای رادین. پسرای خوشگلم عاشقتونم.
28 آذر 1393

عقیقه برسام

روز دوشنبه ۲۴ آذر ماه صبح واسه عقیقه برسام یه گوسفند خریدیم و بردیمش توی حیاط خونه بابا اسماعیل . ناهار اونجا مهمون بودیم. عمه پروین اینا هم اونجا بودن. رادین کلی ذوق کرده بود از دیدن ببعی و چندساعتی باهاش بازی کرد و نازش کرد. پسرم خیلی قشنگ با ببعی بازی میکرد و اصلا نمی ترسید. عصری من و رادین رفتیم خونه مامان جون مهین تا بابا رضا قصاب ببره و ببعی رو قربونی کنن. شب هم بابایی گوشت عقیقه رو آورد و داد به مامان مهین تا تقسیمش کنه. پسرکم عقیقه کردنت مبارک. انشالله به سلامتی 
28 آذر 1393

چهارماهگی برسام عسلی

۱۹ آذرماه ۹۳ برسام عزیز ما چهار ماهه شد. صبح برسام و رادین رو آماده کردم و بهمراه بابا رضا اول رفتیم دنبال مامان جون مهین و بعد رفتیم کلینیک اطفال ابوذر. مامان جون و بابا رضا رادین رو بردن پیش دکتر چون مریض بود و آبریزش بینی داشت و چند روز درگیر بود. منم برسام رو بردم بهداشت. قد و وزنش رو اندازه گرفتن. قدش ۶۴ سانت و وزنش ۷۹۰۰ گرم بود. نسبت به دوماهگی قدش ۵ سانت و وزنش ۱۵۰۰ گرم افزایش پیدا کرده بود. بعدم پسرم رو بغل کردم و توی پای چپش واکسن زدن. بچه ام جگرش خون شد و خودم هم اشکام دراومد. دکتر واسه رادین هم دارو نوشت. برسام تا سه روز خیلی اذیت بود و از کمپرس یخ هم خیلی بدش می اومد و جیغش میرفت تو هوا. روز سوم برسام تا شب جیغ میزد و گریه میکرد ...
23 آذر 1393

سه ماهگی برسام عسلی

امروز ۱۹ آبان ۹۳ برسام عسلی ما سه ماهه شد. خدایا شکرت که برسام زیبا و مهربان رو به ما هدیه دادی. برسامی که با اون چشمهای معصوم و نگاه مظلوومانه و مهربانش و خنده های از سر ذوقش دل ما رو هر لحظه عاشقتر میکنه و هر لحظه از زندگیمون شکر گزار خداوندیم که دو گل زیبا رادین و برسام رو به زندگی ما هدیه داد. خدایا ممنونم ازت بابت این دو ارمغان زیبا برسام در سه ماهگی   ...
19 آبان 1393

اولین پیشرفت چشمگیر برسام

امروز برسام کوچولوی من دو ماه و شش روزه شد. الان چند روزی هست که برسام با کمک ما میتونه از جاش بلند بشه. وقتی دوتا دستشو میگیریم از جاش بلند میشه و به حالت نشسته درمیاد. خاله مهسا اینکار رو باهاش تمرین کرد و برسام کوچولو خیلی زود یاد گرفت. دیشب هم به همراه مامان و بابا و داداش رادین و مامان جون برای اولین بار رفت فروشگاه و انقدر خسته شد که زودتر از هرشب دیگه خوابید.
24 مهر 1393