برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

برسام مهربان من

نی نی بدجنسه :)

1393/4/27 2:42
نویسنده : مهرناز
204 بازدید
اشتراک گذاری

این نی نی ما خیلی بدجنس تشریف داره و مدام مامانشو اذیت میکنه. از جمعه شب یعنی ۲۰تیر و دقیقا از شبی که فرداش مرخصیهام شروع میشد دردای شدید من دوباره شروع شدن. چون بابا رضا از چهارشنبه رفته بود سرکار و من و رادینم مجبور بودیم توی خونه تنها باشیم از چهارشنبه عصری نقل مکان کردیم خونه مامان جون. دو هفته ای بود که درد نداشتم اما پنجشنبه شب درد شدیدی اومد سراغم و مثل دفعات قبل طرف راست شکمم بود. مامان با روغن زیتون واسم ماساژش داد و مهسا هم چند بار حوله گرم کرد و گذاشت روش تا دردم بعد از حدود نیمساعت خوب شد. رادین عزیز مهربونم تا دید حالم خوب نیست اومد روی تخت کنارم و هی میبوسیدم و میگفت مامانی من پیشتم. میومد جلوی روم مینشست و میگفت اینجا بشینم که ببینمت. الهی فدای مهربونیاش بشم. جمعه صبح هم یه بار اینطور شدم. جمعه شب من و رادین برگشتیم خونه خودمون بهمراه بابا اسماعیل و مامان عصمت. وقتی رسیدم خونه رفتم حمام اما به محض رفتن زیر دوش درد خیلی شدیدی اومد سراغم طوریکه توی حمام نشستم روی زمین و الکی الکی فقط یه شامپو زدم و اومدم بیرون. چند دقیقه ای نشستم تا شاید خوب بشم اما دیدم نه خوب شدنی در کار نیست. زنگ زدم به مامان که بیاد ببرم بیمارستان. مامان گفت ماشین توی خونه نیست با پدرشوهرت اینا برو منم خودمو میرسونم. کلی گریه کردم چون هم میترسیدم از زایمان بیموقع و زود رس توی هفته ۳۴ و بدون حضور رضا و هم نگران و ناراحت این بودم که امشب بستری بشم و رادین عزیزم بدون من بمونه. رادین وقتیکه اشکامو دید خیلی ناراحت شد بخاطر همین سریع اشکامو پاک کردم تا پسرکم ناراحت نشه. با پدرشوهر و مادرشوهر و رادین عسل راهی بیمارستان نفت شدیم و مامان و مهسا و خاله پری هم همونموقع رسیدن. خیلی درد داشتم و به سختی راه میرفتم. رفتیم بخش زایشگاه و روی یه تخت خوابیدم و بهم دستگاه نوار قلب جنین رو وصل کردن و حدود یه ربع این دستگاه بهم وصل بود. وقتی پرستار اومد جوابشو دید گفت هم نوار قلب بچه ات خوبه و هم درد زایمانی برات ثبت نشده. بعدم با دکتر بلادی تماس گرفت و دکتر گفت بهش یه سرم وصل کنید و بعدم ازش آزمایش ادرار بگیرید. یعنی تقریبا تا ساعت دو یا سه نصفه شب باید اونجا میموندیم. اما به پیشنهاد مامان و تمایل خودم برای نموندن(چون دلم نمیخواست رادین بدون من بره خونه و دلتنگی کنه پسرکم) برگشتیم خونه. باز هم درد داشتم و با زور حوله گرم و ماساژ آروم شدم و خوابیدم. از شنبه تا الان هم که پنجشنبه است چندین مرتبه دردهای خیلی بد و شدیدی اومده سراغم. شنبه هم یعنی فردای همون شبی که رفتم بیمارستان ویزیت دکتر داشتم. دکتر واسم یه آمپول پروژسترون نوشت مثل دفعه قبل و یه آزمایش ادرار که مطمین بشه دردهام از عفونت ادرار نیست. مامان همون روز آمپولم رو زد آز ادرار هم دادم که سالم بود و مشکلی نداشت. اما ایندفعه آمپول هم دردمو دوا نکرد و این چند روز از جمله دیشب دردهای خیلی وحشتناکی بهم حمله کرده. این روزها هم بیشتر خونه مامان هستم چون همسری سرکاره و اون بیچاره هم حسابی نگران حالمه. خدا کنه این روزهای پر از درد زودتر بگذره و برسام کوچولو صحیح و سالم بیاد توی بغلم. 

پسندها (3)

نظرات (0)