برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

برسام مهربان من

برسام شیطون ما

برسام خیلی شیطون و ناقلا شده. تا میزاریمش توی کریرش یا روی تخت جیغ میزنه که یعنی بلندم کنید. همش باید توی بغل باشه و در حال راه رفتن. وقتی رادین میبوسش الکی گریه میکنه یعنی اذیت شدم خیلی شیطونکه این آقا برسام. الان دو سه روزی هم هست که پاهاش رو شناخته و چند دقیقه ای با پاهاش سرگرم میشه و بازی میکنه. دستاش رو حدود دوماهی هست میشناسه و مدام در حال خوردن دستای خوشگلشه. عاشق داداش رادینشه و در حالت گریه و جیغ زدنم که باشه به محض دیدن رادین آروم میشه و محو تماشای رادین. پسرای خوشگلم عاشقتونم.
28 آذر 1393

عقیقه برسام

روز دوشنبه ۲۴ آذر ماه صبح واسه عقیقه برسام یه گوسفند خریدیم و بردیمش توی حیاط خونه بابا اسماعیل . ناهار اونجا مهمون بودیم. عمه پروین اینا هم اونجا بودن. رادین کلی ذوق کرده بود از دیدن ببعی و چندساعتی باهاش بازی کرد و نازش کرد. پسرم خیلی قشنگ با ببعی بازی میکرد و اصلا نمی ترسید. عصری من و رادین رفتیم خونه مامان جون مهین تا بابا رضا قصاب ببره و ببعی رو قربونی کنن. شب هم بابایی گوشت عقیقه رو آورد و داد به مامان مهین تا تقسیمش کنه. پسرکم عقیقه کردنت مبارک. انشالله به سلامتی 
28 آذر 1393

چهارماهگی برسام عسلی

۱۹ آذرماه ۹۳ برسام عزیز ما چهار ماهه شد. صبح برسام و رادین رو آماده کردم و بهمراه بابا رضا اول رفتیم دنبال مامان جون مهین و بعد رفتیم کلینیک اطفال ابوذر. مامان جون و بابا رضا رادین رو بردن پیش دکتر چون مریض بود و آبریزش بینی داشت و چند روز درگیر بود. منم برسام رو بردم بهداشت. قد و وزنش رو اندازه گرفتن. قدش ۶۴ سانت و وزنش ۷۹۰۰ گرم بود. نسبت به دوماهگی قدش ۵ سانت و وزنش ۱۵۰۰ گرم افزایش پیدا کرده بود. بعدم پسرم رو بغل کردم و توی پای چپش واکسن زدن. بچه ام جگرش خون شد و خودم هم اشکام دراومد. دکتر واسه رادین هم دارو نوشت. برسام تا سه روز خیلی اذیت بود و از کمپرس یخ هم خیلی بدش می اومد و جیغش میرفت تو هوا. روز سوم برسام تا شب جیغ میزد و گریه میکرد ...
23 آذر 1393

برسام شیرین ما

هر روز که میگذره برسام شیرینتر و خوردنی تر از قبل میشه. خیلی به داداش رادینش علاقه داره و به محض اینکه چشمش به رادین میفته محو تماشای رادین میشه و وقتی رادین بازی میکنه برسام میخنده و ذوق میکنه. اگه در حال نق زدنم باشه با دیدن رادین آروم میشه. صبحها که بیدار میشه تا چشمای قشنگش رو باز میکنه برامون میخنده. پسرم خیلی قشنگ میخنده. وقتی میخنده دلم میخواد بخورمش. وقتی توی آشپزخونه مشغول کارم بابارضا برسامو میاره پیشم و برسام با دیدن من میخنده و من لبای خوشمزه اش رو غرق بوسه میکنم و انرژی مضاعف میرم واسه ادامه دادن به کارم. عشقش اینه که توی بغل باشه و در حال راه بردن. اگه بشینیم اعتراض خودشو با نق زدن اعلام میکنه   رادین عسلی هم خیلی داد...
1 آذر 1393

سه ماهگی برسام عسلی

امروز ۱۹ آبان ۹۳ برسام عسلی ما سه ماهه شد. خدایا شکرت که برسام زیبا و مهربان رو به ما هدیه دادی. برسامی که با اون چشمهای معصوم و نگاه مظلوومانه و مهربانش و خنده های از سر ذوقش دل ما رو هر لحظه عاشقتر میکنه و هر لحظه از زندگیمون شکر گزار خداوندیم که دو گل زیبا رادین و برسام رو به زندگی ما هدیه داد. خدایا ممنونم ازت بابت این دو ارمغان زیبا برسام در سه ماهگی   ...
19 آبان 1393

اولین حمام برسام توسط مامان و بابا

امروز عصر برای اولین بار من به کمک بابا رضا برسام کوچولوی مهربون رو حمام دادیم. تا الان مامان جون مهین حمامش میداد و من هم کمکش میکردم اما میترسیدم خودم حمامش بدم اما امشب مهمونی دعوتیم خونه عمه سارا و بخاطر همین باید برسام حموم میکرد. مامان جون عصمت اومد خونمون و رادین رو مشغول کرد تا ما بتونیم برسام رو حمام بدیم. امروز برسام دو ماه و نیمه شده. پسرکم توی حمام خیلی آرومه و اصلا گریه نمیکنه. اوایل که کوچیکتر بود یه کم گریه میکرد خوب واسه اینکه تازه به دنیا اومده بود و خیلی کوچیک بود. اما سه دفعه آخر که حمامش دادیم اصلا گریه نکرد.  اینم آقا برسام بعد از یه حمام جانانه   ...
3 آبان 1393

اولین پیشرفت چشمگیر برسام

امروز برسام کوچولوی من دو ماه و شش روزه شد. الان چند روزی هست که برسام با کمک ما میتونه از جاش بلند بشه. وقتی دوتا دستشو میگیریم از جاش بلند میشه و به حالت نشسته درمیاد. خاله مهسا اینکار رو باهاش تمرین کرد و برسام کوچولو خیلی زود یاد گرفت. دیشب هم به همراه مامان و بابا و داداش رادین و مامان جون برای اولین بار رفت فروشگاه و انقدر خسته شد که زودتر از هرشب دیگه خوابید.
24 مهر 1393

برسام دو ماهه

امروز برسام عزیز من دو ماهه شد. صبح بهمراه مامان جون مهین برسام رو بردیم مرکز بهداشت. البته قبل از زدن واکسن بردیمش دکتر معاینه اش کرد تا مطمین بشیم سرما نخورده باشه. چون مقداری آبریزش بینی داشت و اگه سرما خورده بود نمیشد واکسن بزنه. دکتر معاینه اش کرد و گفت مشکلی نداره. عطسه هاش و آبریزشش بخاطر باد کولره. یه دونه از بخیه های ختنه اش هم هنوز از پوستش جدا نشده بود که خانم دکتر با تیغ براش جداش کرد. بعد هم بردیمش مرکز بهداشت و وزن و قدش رو اندازه گرفت. خدارو شکر همه چیزش خوب بود. موقع زدن واکسن برسام رو دادم به مامانم و خودم رفتم بیرون. برسام عزیزم خیلی گریه کرد. خیلی ناراحت شدم واسه جیگرمممممم . بعد از برگشتن به خونه مامان براش کمپرس سرد گذاش...
19 مهر 1393