پیشرفتهای مهم برسام شیرین من و شیرینکاریهای بامزش
برسام شیرین من الان توی دهان خوشگل و نازش بغیر از هشت دندون جلویی که قبلا در آورده بود سه تا دندون دیگه داره که تقریبا یک ماه پیش هر سه با هم جوونه زدن درحالیکه من اصلا از وجودشون خبر نداشتم. مدتی بود که کم اشتها بود و یه روز متوجه شدیم که سه تا دندون پایین سمت چپ برسام یعنی دندونهای نیش و آسیاب و یه دندون دیگه کنار اون که نمیدونم اسمش چیه در اومدن. انقدر خوشحال شدم و ذوق کردم و به مامان جون و خاله مهسا گفتم دندونای جدید برسام دراومده. اونم دهنشو باز کرده بود و به همه دندوناشو نشون میداد و ذوق میکرد بقیه هم مثل من از رویش دندونهای جدید برسام خوشحال شده بودن و ابراز محبت و خوشحالی میکردندندونهای دیگه برسام هم کم کم دارن سر از ریشه درمیارن و چندتاییشون لثه رو تیز کزدن و آماده بیرون زدنن و همین روزهاست که جوونه بزنن. خیلی خوشحالم که تعداد دندوناش بیشتر شده و دیگه راحتتر از قبل میتونه غذا و خوردنیهای جورواجور بخوره. اما اشتهاش به غذا کلااااااااا کمه و غذا خوردن برسام دردسر و عذابه. هرغذایی رو نمیخوره و وقتی غذا میزاریم دهنش با اینکه خیلی گرسنه است و ساعتهاس چیزی نخورده اما غذا رو به بیرون تف میکنه و خیلی بامزه با دهن کوچولوش اینکارو میکنه و همشو به ما میپاشهوقتی هم بهش میگیم ای بی ادب نکن زشته، وروجک میخنده و بیشتر اینکارو میکنه. هر چقدر که از غذا خوردن بیزاره در عوض تنقلات و خوراکیهای بی خاصیت رو دوست داره و تا دلت بخواد عاشق پفک و چیپس و کاکائوی تلخ و اسمارتیز و ... است. چنان واسه شکلات تلخ دست و پاشو گم میکنه که تا بهش ندیم ول کن معامله نیست و میخواد خودشو از توی بغل پرت کنه پایین و بسمت شکلات پرواز کنه بالاخره ما هم تسلیم میشیم و بهش یکی میدیم و کلهم میزارش توی دهنش و چنان آب قهوه ای از دهن مبارکش شررررره میکنه به بیرون که تمام لباساش رو کثیف و قهوه ای میکنه. واااااای دستاشو که دیگه نگو. توی اینجور مواقع بغلش میکنم و میبرمش زیر شیر آب که دستا و دهنشو بشورم. اگه تکه شکلاتی توی دستش باشه چنان مشت کوچولوشو سفت میبنده که موقع شستن دستاش از دستش نیفتهفداش بشم الهی. چند روز پیش هم خونه مامان جون داشتیم کالباس میخوردیم و آقا که اونروز هم روی دنده لج بود و از صبح علی الطلوع چیزی نخورده بود چنان به کالباس علاقه نشون داد و میخورد که بیا و ببین. هرچند مخالف کالباس خوردنش هستم اما مانعش نشدم چون بار اولی بود که بهش اجازه اینکارو میدادم و وقتی دیدم دوست داره و هیچی هم از صبح نخورده گذاشتم از خوردن کالباسش لذت ببره
یکی از کارهای بامزه ای که انجام میده اینه که خوردنیهای رادین رو یواشکی ازش میدزده و الفرااااااااااار. چون رادین از خوراکیهاش به برسام نمیده برسامم وقتی میبینه رادیم محو تماشای تلویزیونه یا مشغول کاریه و حواسش پرته توی یه موقعیت مناسب و خیلی فرز و سریع چنان دستبردی به خوراکیهای رادین میزنه که من و بابایی غش میکنیم از خنده. رادینم حین فرار دستگسرش میکنه و حالشو میگیره و خوراکیهاشو پس میگیره دعواهای این دوتا وروجک واقعا دیدن داره و جدیدا هم خیلی دعواشون میشه و همدیگه رو میزنن. گاهی هم تیپ عشقولانه برمیدارن و ماچ و بوسه و ...صبحها که رادین بیدار میشه برسام چنان ذوقی میکنه و با دو میره طرف اتاق و میگه دَدَ ، دَدَ یعنی داداشی رادینم بوسش میکنه و یه کم روی تخت بازی میکنن و بعد میان بیرون. بیشتر وقتها من نیستم که این صحنه های زیبا رو ببینم که چون سرکارماما پنجشنبه و جمعه ها که خونه هستم از دیدن این صحنه های زیبا و خوشحالی پسرای خوشگلم سرزنده و سرحال میشم و غرق بوسه شون میکنم یکی از علایق برسام ماساژ گرفتنه. مخصوصا ماساژ گرفتن از دایی امین. دایی امین بهش میگه بخواب تا ماساژت بدم اونم سریع میخوابه و دایی ماساژش میده. فقط هم ماساژ کمر و به روشی خاص قبول داره وگرنه اعتراض میکنه و با دست کوچولوی نازش به دایی علامت میده که کمرمو ماساژ بده و با همون روش خاص. فیلم ماساژش هم توی اینستاگرام دایی امین موجوده و کلی هم لایک و کامنت و قربون صدقه گرفته
برسام جونم الان تقریبا یک ماهی هست که کلمات ماما و بابا رو میگه اما اینروزها خیلی بیشتر و واضحتر میگه ماما، بابا، کاکا، دَدَ به دایی امین هم میگه اَ یه کارتون فیتیله هست که برسام عاشقشقه و تا بیدار میشه اشاره میکنه که ببریمش پای لپ تاپ و براش فیتیله هارو بزاریم. اولین کارتونیه که بهش علاقه نشون داده و چند دقیقه ای میشینه و نگاه میکنه و ما هم به کارامون میرسیم. یه ملخ توش هست که برسام دیروز یاد گرفته بود و بهش میگفت مَدیشبم فقط خودم و خودش توی خونه بودیم و داشت همین برنامه رو نگاه میکرد یهو دستش خورده بود روی چیزی و صفحه کارتونش به هم ریخته بود و منم توی اشپزخونه بودم. بلند شده بود روی صندلی ایستاده بود و با صدای بلند میگفت ماما، ماما. نگاهش کردم اشاره کرد به مانیتور و گفت ماما ، اِاِاِاِاِرفتم براش درستش کردم و ته دلم غرق شادی شده بودم از اینکه برسام با این شیرینی بهم میگه ماما و چقدر لذت میبردم از صدای قشنگش و ماما گفتنش. الان دیگه دوتا پسر خوشگل دارم که بهم میگن مامان و من چقدر خوشبختم که مامان این دوتا بچه خوشگل و شیرینم
برسام و رادین شیرین من رو همه دوست دارن و از دیدنشون لذت میبرن. خانواده همسر عمه سارا که عاشقشون هستن و همیشه میگن بچه هارو بیارین و کلی باهاشون بازی میکنن و قربون صدقشون میرن. پریشب داشتیم میبردیمشون پارک یه دختره که توی خیابون ایستاده بود تا برسامو و رادینو دید گفت واااااااااای خدا موهاشونو و کلی ذوق کرد و با نگاهش دنبالشون کرد
پ.ن: پریروز یعنی جمعه ظهر طرفای ساعت یک مامان جون و باباجون برسام از بروجرد اومدن و الانم هم خونه ما هستن و خوشبختانه برسام کمتر حوصلش سر میره و کمتر به خاطر نبودن من بهانه میگیره. از این بابت خوشحالم