برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

برسام مهربان من

گل زیبای زندگی من برسام

وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

برسام موبایل باز و دَدَه باز

برسامی شیطون اینروزها حسابی موبایل باز شده و اصلا به داداشش اجازه نمیده که موبایل مامانی رو بگیره دستش و بازی کنه. تا میبینه موبایل دست رادینه و داره بازی میکنه میاد موبایل روبه زوووور میگیره و میگه پیشی باشی یعنی پیشی بازی یه بازی پیشی دونده روش نصبه و برسام دوسش داره. همه بازیهای روی گوشی من رو هم رادین باهوشم نصب کرده. الان برسام یک ماهی هست که عاشق بازی موبایل شده و البته این اصلا خوب نیست و برای چشمهاشون مضره اما چه کنم که من حریف این دوتا وروجک نمیشم. بابا رضا هم وقتی که خونه بود اومد روی یکی از گوشیهاش پیشی بازی رو نصب کرد تا این دوتا شیطون بلا دیگه سر پیشی باشی دعواشون نشه و هردوشون همزمان بازی کنن. اما برسام کلا قلدر محله است و همه ...
14 آذر 1395

مرحله مهم از پستونک گرفتن

پنجشنبه 27 مهر ماه بالاخره تصمیم سخت از پستونک گرفتن برسام رو عملی و شروع کردم. چون شنبه و یکشنبه هم تعطیل بودم و چهار روز خونه بودم دیدم موقعیت خوبیه که الان برسام رو از پستونک بگیرم. چون هم خودم خونه کنارش بودم و هم اینکه اگه نصفه شب بیدار میشد و نمی تونست درست بخوابه و بهونه پستونک رو میگرفت مشکلی نداشتم برای صبح خوابیدن. خونه مامان جون اینا بودیم. برای از شیر گرفتنش هم اونجا مستقر بودیم. کلا خودم میذاشتم اینجور اتفاقات موقعی که خونه مامان جون هستیم پیش بیاد چون اونجا دور و بر برسام شلوغه و بهانه شیر یا پستونک رو نمیگرفت. مامان جون توی یه ظرف گل برنجاس که یه گیاه عطاری و تلخ مزه است رو جوشوند و پستونک برسام رو زدیم توی اون. ظهر وقتیکه برس...
28 آبان 1395

یه مرحله جدید در زندگی برسام-از شیر گرفته شدن

15 ام مهر ماه بالاخره تصمیمم رو عملی کردم و شب موقعی که برسام رو برای خواب بردم بجای شیر خشک که برسام بدجوری معتادش بود براش شیر پاستوریزه گرم کردم و یه کمی هم شیرینش کردم و ریختم توی شیشه و بهش دادم که بخوره. خیلی مطمئن نبودم که قبولش کنه اما در کمال ناباوری دیدم که خوردش. و این اولین گام ترک شیر بود. البته تصمیم نداشتم که کاملا شیر خوردنش توی شیشه رو ترک بدم بلکه فقط میخواستم وابستگیش رو به شیر خشک از بین ببرم. و از اون شب به بعد برسام خیلی بهتر  و تا صبح میخوابه و دیگه مثل زمان شیر خشک خوردن که تا صبح یکی دوباری برای شیر خوردن بیدار میشد الان دیگه بیدار نمیشه و فقط گاهی اوقات که توی خواب گرسنه میشه بیدار میشه و شیر میخواد. و الان دیگ...
14 آبان 1395

یه اتفاق بد

دیروز شنبه 27 شهریور، مثل هرروز سرکار بودم و تا طرفای ظهر هه چیز طبق روال عادی پیش میرفت. تا اینکه... تا اینکه ظهر طرفای ساعت یک و نیم به بعد بود که بابا رضا زنگ زد و خیلی سرآسیمه و تند تند گفت که برسام بینیش خورده توی میز و به احتمال زیاد شکسته و الان داریم میایم دنبالت که ببریمش بیمارستان. واقعا نفهمیدم که چطور بلند شدم و با همکارام هماهنگ کردم و خودمو رسوندم دم در. از دین صحنه ای که قرار بود تا چند لحظه بعد باهاش روبرو بشم میترسیدم. بابارضا رسید. برسام رو که با بینی خونین و گریه های زیاد توی بغلش بود داد بغلم. وااااااای که چقدر دیدن پسرکم اون هم با این وضعیت عذاب آور و سخت بود. باباجون اسماعیل هم همراهشون اومده بود و هر دو خیلی مضطرب و...
28 شهريور 1395

دومین جشن تولد برسام عسلی

دیروز پنجشنبه  4 شهریور بود و جشن تولد من وبرسام عسلی بود. البته تولد برسام عسلی 19 مرداد بود اما بدلیل اینکه بابا رضا سرکار بود اونموقع جشن رو موکولش کردیم به اینهفته و همزمانش کردیم با جشن تولد اینجانب که پنج شهریور یعنی امروزه. خانواده خودم، خانواده بابارضا که از سه شنبه از بروجرد تشریف آوردن منزل ما، عمه سارا و همسر محترم، خاله مریم و بچه های گوگولیش و دایی میثم و خانواده محترم، مهمانان افتخاری جشن ما بودن. امشب به همشون یه حال اساسی دادیم و واسه شام پیتزا سفارش دادیم. مهمانان گرامیمون ساعت ده شب تشریف آوردن چون دایی امین با ماشین رفته بود بیرون و دیر برگشته بود خونه. هدیه جشن تولد هم بابایی صبح بهمراه عمه سارا رفته بودن زیتون و بر...
5 شهريور 1395

تولد عسلکم

دیشب برای روز تولدت یک سبد ستاره چیده ام تکه ای ازماه را و یک شاخه نیلوفر تو متولد می شوی و من عاشق تر می شوم تولدت مبارک نفس مامان، برسام عسلی مامان، امروز روزیه که خداوند مهربون تو رو به من هدیه داد و چه زیبا روزیست برای من و برای همه ما. چقدر خوبه که تو مال منی و چقدر حس شیرینیه لمس بودنت. دوسال از بهترین سالهای عمرم رو با تو بهترینم سپری کردم و خدارو هر روز شکر کردم بخاطر تو گل زیبا که به من داده. چقدرررررررر رسیدن روز تولدت رو دوست دارم. چون بهم یادآوری میکنه که خداوند گل زیبایی رو در این روز بهم تقدیم کرد و من چقدر لذت میبرم از داشتنش. نه تنها من بلکه هر کس که توی نازنین رو میبینه عاشقت میشه و هرجا که بری شمع محفل...
19 مرداد 1395

وقایع مهم قبل از دوسالگی

برسام نازنین من هر روز که میگذره شیرینتر و خوردنی تر از قبل میشه و هرجا که میره همه آدمها دور و بر عاشقش میشن و التماسش میکنن که یه کم بره بغلشون و البته پسرکم بغل هرکسی نمیره و کلا خیلیییییییی باکلاسه عشق مامانی  برسام مهربون من خیلی ناز و دوست داشتنی و خوش قلبه. وقتی توی خونه نشستیم دور تا دور خونه راه میره و هرکس از اعضای خانواده نشسته باشه بوسش میکنه  از اون بوسهای آبدار و شیرینش که هیچ حسی بهتر از این تو دنیا نیست. داداش رادینش رو خیلی دوست داره و جدیدا هم یاد گرفته که بجز ددیش (رادین) بهش میگه دِدااااااااشی  ای قربون این حرف زدن شیرینت عسلکم  پسرکم به پستونکش (مَمَه) و شیر خیلی علاقه داره و تا خوابش میگیره بهم میگه ...
17 مرداد 1395

دلبر شیرین

برسام عزیز و شیرین ما استعداد خاصی در دلبری کردن از همه داره. طوریکه هممممممه کسایی که بار اول هم برسام رو میبینن عاشقش میشن و بدجوری شیفته پسرک زیباروی من میشن. این وسط خاله مهسا بدرقم با دلبری کردنهای برسام دل از کفش میره و با گفتن " اینطور واسه من دلبری نکن" برسام رو ترغیب میکنه به بیشتر دلبری کردن و برسام هم با انواع ناز و کرشمه و پشت چشم نازک کردن دلش رو میبره برسام بدجوری به مامان جون و باباجونش وابستس و همیشه پشت سر مامان مهربونم همه جا میبره و فقط کافیه ببینه مامان جون داره میره جایی یا اتاقی یا توی حیاط، اونوقت کندن برسام از بغل مامان جون فاجعس و البته مامان جون هم چون عاشق برسامه اونو با خودش همه جا میبره. پسرک نازم همه ...
30 خرداد 1395

پسرم خودش رو از پوشک گرفت :)

پسر خوشگلم به راحتی هرچه تمامتر و بدون نیاز به کمک و زور زدن و تقلای من، خودش رو از پوشک گرفت و الان یک ماه و نیم هست که دیگه کاملا بدون پوشک توی خونه میگرده و بیرون میره و فقط موقع خواب اونم خواب شب (چون مدتش طولانیه)، پوشکش میکنم  باورم نمیشه که یه بچه در سن یکسال و نه ماهگی و بدون نیاز به کمک کسی خودشو از پوشک بگیره. حتی قبل از شیر گرفته شدنش و قبل از رسیدن به دوسالگی پسرکم به این مرحله از تکامل رسید و این باعث میشه هر روز به هوش و نبوغش بیشتر از قبل پی ببرم. البته ناگفته نمونه که وجود داداش بزرگترش رادین عزیزم در این بین نقش پررنگ و البته اصلی رو داشت چون برسام با دیدن دستشویی رفتن رادین و هربار با رفتن رادین به دستشویی، با زبون اشا...
30 خرداد 1395