برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

برسام مهربان من

احساس شیرین مادر بودن

نی نی کوچولوی من بالاخره بعد از کلی انتظار کشیدن مامان و بابایی دو شب پیش موقعیکه رفتم توی رختخواب تا لالا کنم با 4 تا لگد کوچولو و ظریف دلمون رو شاد کرد. خیلی منتظر لحظه تکون خوردنش و احساس خوب لگداش بودم و بالاخره در 16 هفته و 2 روز مامانش رو مهمون این حس خوب و شیرین کرد. هر روز منتظر این لحظه بودم تا بتونم حس مادر بودنم رو بیشتر درک کنم و بیشتر ازش لذت ببرم و بالاخره اون لحظه تاریخی رسید اما از اونروز دیگه تکونهاشو حس نکردم تا همین الان که دوباره یه لگد کوچولو نثار شکم مامانی کرد رادین پسر گلم خیلی خیلی نی نی توی شکم مامانش رو دوست داره و همیشه با اون لبای کوچولو و خوشگلش شکم مامانیش رومیبوسه فداش بشم الهی پسرم خیلی مهربون و نازه ...
24 اسفند 1392

دل توی دلم نیست

نی نی کوچولو خیلی خیلی منتظر روزی هستم که باید برم سونوگرافی برای تعیین جنسیت تو. یعنی واقعا دل توی دلم نیست که بدونم تو دخمل طلایی یا پسمل نانازی. البته فرقی هم نداره که کدوم یکی باشی اما دوست دارم رادین مامان آجی گیرش میاد یا داداشی. انشالله اخر اسفند بهمراه بابا رضا میرم سونو گرافی. بابا رضا باید امروز صبح میرفت سرکار و تا دو هفته دیگه هم نمی امد و بهمین خاطر من تصمیم گرفته بودم که نرم سونو تا بابا رضا برگرده. هرچند واسه فهمیدن جنسیت تو خیلی عجله دارم اما چون دوست داشتم بابایی هم کنارم باشه تا این خبر خوب رو همونجا بهش بدم این تصمیم رو گرفتم. اما خوشبختانه دیروز سرپرست بابایی باهاش تماس گرفت و گفت که چاه Rig Down شده و این دو هفته رو نی...
21 اسفند 1392

ویزیت دکتر

پریروز یعنی روز شنبه 10 اسفند نوبت ویزیت ماهیانه داشتم. از رئیس جدیدم (چون الان دو هفته است که از اداره قبلی خدارو صدهزار مرتبه شکر منتقل شدم به یه اداره دیگه) شب قبلش تلفنی چند ساعت پاس ساعتی گرفتم. صبح ساعت 8 و نیم با همسری رفتم مطب اما خانم دکتر تا ساعت یه ربع به 10 نیومد. ولی توی این فاصله زمانی ماما فشار و وزنم رو اندازه گرفت و صدای قلب نی نی رو هم چک کرد. وقتی هم که خانم دکتر اومد ویزیتم کرد و برای سونوی تعیین جنسیت برام 26 اسفند رو تعیین کرد. خدایا تا اونموقع دل توی دلم نیست که بفهمم نی نی دختره یا پسر؟البته تفاوتی هم نداره فقط صحیح و سالم باشه. خانم دکتر سونی ان تی و جواب آزمایشات غربالگریم رو هم چک کرد و گفت خدارو شکر همه چیزش خوبه ...
12 اسفند 1392

دومين ملاقات با جوجه طلا

يكشنبه هفته گذشته يعني بيستم بهمن ماه براي ويزيت به مطب خانم دكتر موري رفتم. خوشبختانه وزنم نسبت به ماه قبل تغييري نكرده بود (البته به نظر خودم خيلي چاق تر شدم اما ترازوي مطب اين رو نشون نميداد و وزنم مثل ماه قبل 61 كيلو بود) و خانم دكتر از اين بابت راضي بود. بعد از ويزيت ماهيانه رفتم واسه انجام سونوي ان تي. مثل ماه قبل به سونوگرافي دكتر پورتركان رفتم. منشي دكتر بهم گفت قبل از رفتن داخل اتاق چيز شيرين بخور. بابا رضا هم رفت واسم چندتا شكلات خريد و منم همشونو خوردم  چون در حال حاضر ديگه از چاق شدن نميترسم . چه بخوام و چه نخوام چاق ميشم. پس ديگه رژيم و رعايت كردن در نخوردن شيريني رو كنارگذاشتم و اين روزا حسابي واسه خودم...
27 بهمن 1392

آزمايشات بارداري

ديروز صبح چند ساعتي رو مرخصي ساعتي گرفتم و قبل از اينكه برم سركار به همراه بابا رضا رفتيم آزمايشگاه دكتر صدقي و آزمايش خون دادم. امروز عصر جواب آزمايشم آماده ميشه و بايد برم بگيرمش و بعد هم ببرم مطب خانم دكتر موري و بهمراه جواب سونوم نشونش بدم. ديروز صبح بعد از اينكه آز خون دادم رفتيم خونه مامان جون و بهمراه مامان جون مهين رفتيم بازار طلافروشا تا من چند تيكه از طلاهامو بفروشم. آخه مامان جون يه آشناي طلافروش داره و بهتر ازمون ميخريد. درسته كه الان توي ارزوني طلا هستيم و ميدونستيم به قيمت پايين ازمون ميبرن اما بخاطر خريد خونه و چون بايد تا آخر همين برج 20 ميليون به صاحبخونه بديم پول لازم بوديم و بايد 10 ميليون طلا ميفروختيم. سرويس عروسيم ...
24 دی 1392

اولين ديدار با جوجه

روز شنبه 21 دي ماه اولين ديدار من و جوجه بود. بعد از ظهر به همراه بابا رضا رفتيم سونوگرافي دكتر داريوش پورتركان و بعد از حدود 1 ساعت انتظار نوبتم شد و رفتم داخل. طبق معمول ورود آقايون ممنوع بود و متاسفانه بابايي نتونست ني ني رو ببيينه و از اين بابت خيلي ناراحت شدم  وقتي روي تخت دراز كشيدم دكتر ازم پرسيد بارداري؟ تست بارداري دادي؟ گفتم بله. بعد شروع كرد معاينه كردن. يه مانيتور بزرگ هم درست روبروي خودم بود كه ميتونستم براحتي تصوير جوجه رو ببينم و نيازي نبود كه هي گردنمو كج كنم تا بتونم از روي مانيتور دكتر ببينم. وقتي صداي قلب ني ني رو شنيدم باورم نميشد كه به اين زودي ني ني من 8 هفته شده و قلب كوچيكش هم تشكيل شده و داره به اين زيبايي و با ...
24 دی 1392

اولين ويزيت

چهارشنبه 18 دي بعد از ظهر نوبت ويزيت داشتم. ساعت 4 و نيم بهمراه بابارضا رفتم مطب دكتر شكوه موري. واي كه چقدر شلوغ بود. ساعت 7 نوبتم شد. خانم دكتر بسيار خوش برخورد و خوش اخلاق بودن. جواب آزمايش خونم رو بررسي كرد و گفت همه چيز خوبه. برام پرونده هم تشكيل داد و يه خانم پرستار هم وزن و فشارم رو ندازه گرفت وزنم 61 بود (البته با لباس چون بنظر خودم 60 بودم) فشارمم 11 روي 7 بود. واسه سرفه هام و سردردم و افت فشارمم پرسيدم. تاريخ زايمان طبيعي رو برام زد 5 شهريور. يعني دقيقا روز تولد خودم  البته چون من بايد سزارين بشم زايمان ميفته توي مرداد ماه  دوست داشتم مثل خودم شهريوري بشه اما چه كنيم ديگه اشكال نداره فرقي هم نميكنه. هر ماهي كه باشه خوبه و...
21 دی 1392

حالم بدددددددددددده

جوجه كوچولو هنوز نيومده حسابي حال ماماني رو خراب كردي ها  الان 4 روزه كه حالم بده و هي بدتر هم ميشم. 4 روزه كه سرفه امانم رو بريده و سردرد هم چاشني اون شده. ديروز هم مراسم پاگشاي عمه سارا بود و چون حالم خيلي بد بود به نسخه پزشك دوتا قرص آزيترومايسين و دو تا هم قرص استامينوفن خوردم تا تونستم يه كم سرپا بشم و كاراي مهماني رو انجام بدم. امروز صبح هم با سردرد شديدي از خواب بيدار شدم و مجبور شدم دوباره قرص استامينوفن بخورم. ساعت 9 و نيم هم نوبت سونوگرافي داشتم با بابا رضا رفتيم دنبال مامان جون مهين و رفتيم بيمارستان ابوذر اما دكتر نيومده بود. عصري هم ساعت 4 و نيم نوبت دكتر زنان دارم ميخوام واسه اولين ويزيت برم. انشالله كه همه چيز خوبه و...
18 دی 1392